ال آیال آی، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
شایلیشایلی، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه سن داره

دخترای من ، ال آی و شایلی

خدایا شکرت

هم بازی خوب من

دیروز مثل همیشه کلی با هم بازی کردیم تو همبازی خوب منی . هروقت من مشغول کارهای خونه میشم میری زیر میز غذا خوری قایم میشی بعدش منو صدا میزنی میگی ماما ماما ماما آی یوووو؟؟(ال آی کو؟ >www.kalfaz.blogfa.com ) من هم الکی دنبالت میگردم میگم ال آی کجا رفتی ؟ال آی کجا رفتی؟... تو هم اصلا" صداتو در نمیاری . میام زیر میز بهت جی میکنم کلی میخندی و ذوق میکنی. یا دوست داری بری بالای میز و از اونجا بپری بغلم من هم میزارمت بالا و تو هی میپری بغلم و کلی خوشحال میشی و میخندی. هر وقت دراز میکشم تا یه ذره درس بخونم تو میای پشتم سوار میشی و پیتو پیتو ... میگی(اسب سواری میکنی). ویا میری با عروسک هات تنهایی بازی میکنی اونها رو میبری تراس و ...
23 خرداد 1390

در آرایشگاه2

دیروز باز هم بردمت آرایشگاه آخه موهات بلند شده بود هر چقدر هم شونه میکردم باز هم نا مرتب بود.  پیاده با هم رفتیم. آرایشگاه توی کوچه ی پشتیه. توی راه دو تا هم گربه دیدیم وقتی گربه میبینی وایمیستی نگاش میکنی تا وقتی که گربه کاملا" از اونجا بره . یکی از گربه ها رفت زیر یه ماشینی که اونجا پارک شده بود.هی میگفتی ماما ماما پیشی ماشی...  خلاصه رسیدیم آرایشگاه  نمیدونی چه بلایی سر منو آرایشگر آوردی تازه یه خانومه دیگه ای هم اونجا بود که کمکمون کرد تا تو رو ثابت نگه داریم ولی تو میخواستی از دستمون فرار کنی دلم برات میسوخت ولی مجبور بودم . به خانومه آرایشگر گفتم که تند تند موهاتو کوتاه کنه تا زود تموم بشه. تو هم...
20 خرداد 1390

باغچه ی مامان بزرگ

چون شنبه و یکشنبه تعطیل بود پنج شنبه رفتیم خونه ی مامان بزرگت تا چند روز حال و هوایی عوض کنیم اونجا خیلی بهت خوش میگذشت   . صبح ها وقتی از خواب بیدار میشدی اول میبردمت دستشویی  دست و صورتتو میشستم بعد با هم میرفتیم باغچه یه سری به جوجه های مادر بزرگ میزدیم باغچه مادر بزرگ پر جوجه شده بود  باغچه خیلی قشنگه پر درخت های میوه . آلو  توت  انار  آلوچه شلیل گردو . . . توش جند تا پروانه هم دیدیم تو جوجه هارو خیلی دوست داشتی وقتی بهت میگم جوجه ها چی میخورن میگی اون (نون) وقتی بهت میگم جوجه ها چی میگن میگی جی  جی  جی . کلا" تو همه ی حیوون ها رو دوس...
19 خرداد 1390

پارک

عزیزم بالاخره بعد از ٢ ماه و نیم وقت کردم برات مطلب بنویسم اردیبهشت ماه رفتم اردبیل و ١ ماه موندم اونجا و گواهینامه ی رانندگیمو گرفتم  . ٣ روز هم میشه که وبلاگم رو از بلاگفا انتقال دادم به نی نی وبلاگ. تو الان ٢٢ ماه و ٢٠ روزه ای یعنی بعد از ١ ماه و ١٠ روز ٢ سالگیت تموم میشه و وارد سه سالگیت میشی .داری بزرگ میشی با اینکه بعضی وقت ها من و با با رو اذیت میکنی. خیلی دوست دارم از کارهات برات بنویسم. دیروز بابا ما رو برد پارک یعنی از وقتی هوا گرم شده زود زود میبریمت پارک تا دلتنگی نکنی. خیلی پارک رو دوست داری تا بهت میگیم کجا بریم میگی پاک( پارک). تا میگیم سوار چی میشی میگی تاب. بعضی وقت ها هم تاب بازی رو میخونی( تاب تاب ت...
9 خرداد 1390

بابا بزرگ و ما مان بزرگ

ا امروز بابابزرگ و مامان بزرگت اومدند یعنی بعد از ناهار اومدند اینجا، بعد از شام هم رفتند.   وقتی اونها اومدند تا اونها رو دیدی خیلی خوشحال شدی رفتی بغل بابا بزرگ هی ادا در میاوردی ازم خواستی تا لباسهای تازه ای که واسه عید خریدیم رو به اونها نشون بدم هی میگفتی ماما جی جی ماما جی جی . مامان بزرگت هم برات یه لباس خوشگل خردیده بود زود ازم خواستی که اونو بپوشی ،پوشیدی ،وقتی بابات هم اومد بهش نشون دادی الان هم تو تنت خوابیدی .   بابا بزرگ هم قبل از شام به من و تو و بابات عیدی داد بعد از شام هم زود رفتند چون هوا زیاد خوب نبود راهشون هم دور.   چایی رو توی فلاسکشون دم کردم تا توی راه بخورند.خلاصه امروز زحمت کش...
24 اسفند 1389

پخش صدا

  الان خوابوندمت اومدم سراغ وبلاگم که ببینم چی دارم که برات بنویسم. امروز واسه خونه تکونی از اتاق تو شروع کردم البته با کمک تو ، اتاقت رو کردو مثل دسته گل. فردا هم نوبت اتاق خواب خودمون .   احتمالا فردا بابا بزرگ و مامان بزرگت بیان اینجا البته اگر هوا خوب باشه آخه امروز برف می بارید یعنی دیروز آخه الان ساعت ۱.۵ نصف شبه.   ال آی روز به روز تحرکت بیشتر میشه روز به روز شلوغ تر میشی شب ها خیلی دیر میخوابی تا هر موقع من بیدار میمونم تو هم با من بیدار میمونی صبح ها هم بیدار نمیشی تا ظهر میخوابی .   وقتی در راه پله رو باز میکنم تا آشغال ها رو بزارم بیرون میای تو راه پله داد میزنی آخه صدات تو راه پله پخش میشه...
23 اسفند 1389

زور زود بیدار میشی

  عزیزم خیلی دوست دارم تو رو توی اتاق خودت بخوابونم ولی چون شب ها زود زود بیدار میشی تو رو با خودم میخوابونمت. از تولدت تا ۳ ماهگیت توی گهوارت کنار تختم میخوابوندمت بعد از ۳ ماهگیت آوردمت توی اتاق خودت شب ها ۲ بار بیدار میشدی من هم میومدم  بهت شیر میدادم دوباره میخوابوندمت بعد میرفتم خودم هم میخوابیدم .       صبح زود هم بیدار میشدی و با صدات من رو هم بیدار میکردی تا ۱۱ ماهگیت تو اتاقت خوابیدی ولی بعد از ۱۱ ماهگیت چون دندون در می آوردی واسه همین زود زود بیدار میشدی و من شب ها بیخوابی میکشیدم واسه همین باز آوردم پیش خودم. میگن بچه باید تنها توی اتاقش بخوابه تا مستقل باشه به مامانش زیاد وابسته نش...
6 اسفند 1389

آینده

  عزیزم الان خوابوندمت .آخه عصر خوابیده بودی واسه همین دیر خوابیدی نمیدونم چرا من هم خوابم نمیاد یعنی به خیلی چیزها فکر میکنم به خیلی چیزها.   این روزها خیلی ناراحت و افسرده ام،به همه چیز فکر میکنم .واسه آینده ام تصمیم میگیرم برنا مه میریزم ولی عمل نمیکنم رانندگی هم که فعلا کنسل شده تا مدارک آموزشگاه تبریز باطل بشه گفتند ۵/۱ ماه طول میکشه عجب مملکتی داریم نمیدونم واسه چی توی این مورد اینقدر سخت میگیرند مگه چی میشه؟!   سال ۹۰ هم باید توی امتحان نظام مهندسی شرکت کنم خلاصه باید از حالا شروع کنم به مطالعه.   ولی نمیتونم یعنی واسه من که اینجا غریبم غیر همسرم و تو کسی رو ندارم خیلی سخت...
4 اسفند 1389

کادوی تولد بابا

  دیروز بعد اینکه تو از خواب بیدار شدی لباسهامو پوشیدم لباسهای تو رو هم پوشوندم تو رو هم بردم بیرون تا واسه بابات کادو بخریم اول رفتیم پاساژ شهرک، کادو رو خریدیم بعد رفتیم کیک تولد هم خریدیم بعد اومدیم خونه.   بابات که اومد خونه خوشحالش کردیم نباید روزهایی مثل تولد بابا رو فراموش کنیم. بابا واسه ما خیلی زحمت میکشه ما هم باید قدر دانش باشیم.   الان که دارم این مطالب رو مینویسم بیداری در کمدت رو باز کردی و پوشک هات رو ریختی زمین داری با اونها بازی میکنی.   مامان بزرگ برات روسری خریده اونو میندازی سرت  دمپایی رو هم میپوشی و میری جلوی آینه خودت رو نگاه میکنی نماز خوندنت دیدنیه شال من رو&...
2 اسفند 1389